کامروا شدن. برخوردار شدن. متمتع گشتن. بهره یافتن: من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند. حافظ. رجوع به کامروا و کامروا شدن شود. - کامروا گشتن بر کاری، غلبه یافتن. پیروز گشتن. چیره شدن: هر که او خدمت فرخندۀ او پیشه گرفت بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای. فرخی. ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست. فرخی
کامروا شدن. برخوردار شدن. متمتع گشتن. بهره یافتن: من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند. حافظ. رجوع به کامروا و کامروا شدن شود. - کامروا گشتن بر کاری، غلبه یافتن. پیروز گشتن. چیره شدن: هر که او خدمت فرخندۀ او پیشه گرفت بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای. فرخی. ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست. فرخی
کامروا گشتن. به آرزو رسیدن. پیروز شدن: هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان. فردوسی. که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی. فردوسی. نگاه کن که در این خیمۀ چهار ستون چو خسروان ز چه معنی تو کامران شده ای. ناصرخسرو. بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود. سعدی. یک چند اگر مدیح شوی کامران شوی صاحب هنر که مال ندارد تغابن است. سعدی (صاحبیه). شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم. حافظ
کامروا گشتن. به آرزو رسیدن. پیروز شدن: هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان. فردوسی. که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی. فردوسی. نگاه کن که در این خیمۀ چهار ستون چو خسروان ز چه معنی تو کامران شده ای. ناصرخسرو. بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود. سعدی. یک چند اگر مدیح شوی کامران شوی صاحب هنر که مال ندارد تغابن است. سعدی (صاحبیه). شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم. حافظ